ورقی دیگر از دفتر زندگیت عزیزم
سلام نفس مامانی
امیدوارم بعدها که وبلاگتو میخونی مامانی رو به تنبلی و کم توجهی متهم نکنی،میدونم که باید وبتونو تند تند آپ کنم و شیرین کاریهای شمارو که هرروز بیشتر میشه رو برات یادداشت کنم ولی این چند وقت سر مامانی یذره شلوغه و فکرم درگیر ولی همچنان عاشق و شیفته تو هستم که تمام تارو پود جسم و روحم با گرمای نفست عجین شده و اگه شیرینی و لذت وجود تونبود شاید اصلاً برای خیلی چیزها تلاش نمیکردم،هرروز که میگذره بیشتر عاشقت میشم تو معجزه ی خدایی برای من
بابایی رو کامل میشناسی ،امروز داشتم دگمه ی لباستو میبستم که بابا یاسرو دیدی و از زیر دستای من خودت کشدی سمت باباجونی ولی بجای آغوش بابا از بالای مبل افتادی رو زمین و تا نرفتی بغل باباتون آروم نشدی،این حرکتت خیلی برام جالب بود چون تا امروز وقتی بغل من بودی حاضر نمیشدی بغل هیچ کس بری
اولین تأتری که رفتی
شنبه 1390/04/25 مامان مرضیه برای چک آپ باید میرفتن پیش دکتر معینی پور ،وقتی رفتیم شما که فکر میکردی آقای دکتر دارن با شما صحبت میکنن بلند بلند با زبون خودت با ایشون صحبت میکردین هر کاری کردم /ارو نمیشدی واسه همینم خاله ساره بردت بیرون ولی آقای دکتر کلی از این حرکتت خوشش اومده بود و یه لیوان بهت یادگاری داد
مطب دکتر
و
بعد هم تصمیم گرفتیم بریم تأتر و من آرزو کردم که شما از سرو صدا و ازدحام مردم نترسی که مثل همیشه عاااااااااالی بودی و من به تو افتخار کردم که انقدر آقا و جیگررررررررررری
رفتیم تأتر
عکس با غضنفرو مامانش(نقشهای اصلی)
تا بععععععععععععععععععععد