جشن تولد دوتایی
این پست رو با تبریک به مهدیار عزیزم که سه روز از پارسا بزرگتره و 11 آذر ماه سالروز یکساله شدنشه شروع میکنم
میلادت ای عزیز تر از جان خجسته باد
در مقدمت غزل به ترنم نشسته باد
تولد تو مبارک،به روی تو
دروازه های غم به چنین روز بسته باد
پنج شنبه ای که گذشت یه جشن کوچک بمناسبت یک ساله شدن این پسر دایی و پسر عمه گرفتیم که باعث شد تا لحظه های خوشی رو دور همدیگه داشته باشیم و چون مامانم خیلی اصرار داشتن حرمت ماه محرم و بزرگترها حفظ بشه فقط خواهرو برادرها باهم بودیم و خبری از د.نس و شادیهای غیر مجاز نبود
والبته من در نظر داشتم و دارم که چون تولد پارسا مقارن با تاسوعای حسینی است به حرمت علمدار کربلا و سپردن پارسایمان به مهربانی و لطف ماه بنی هاشم این شب را به درب خانه عمه ها و عموها و دایی ها ی پارسا نذری و تکه هایی از کیک بفرستیم تا هم حرمت داری کنیم و هم عزیزانمان را در شیرینی کاممان شریک کنیم باشد که بیمه اش کنیم به نام باب الحوائج وللللللللللی گرفتن این جشن کوچک ایده ای بود که ناگهان به ذهن زینب جان مامان مهدی یار رسید قرار بر این شد که کیک و ژله را من درست کنم و شام را زینب
برای اینکه بچه ها از دیدن کیک ذوق کنن کلی رنگی رنگی درستش کردم چون پارسا عاشق ماشین است از ماشینهای پارسا هم کمک گرفتم
واینهم از ژله ی مغز دار و هندوانه ای و رنگین کمانیمان و سالاد توپی
و
زینب عزیزمان هم که بعلت بارداری مجددنمتونستن شام درست کننن ما رو بصرف یک جوجه کباب و کوبیده ی اعلا مهمان کردند که خیلی خیلی لذت بخش بود ومن روم نشد که جلوی باجناقهای برادرم از میز شام عکس بگیرم
واممممممممممممممممممما همه ی میهمانی کوچک ما به یک طرف و مراسم کیک آوردن و عکاسی از این فسقلیها هم به یک طرف، آزادشان گذاشتیم که تا دلشان میخواهد کیکشان را طرح بدهند
و
قربونت برم خواننده ی خوش صدای مممممممممممممممن
امیدوارم شادمانی همیشه مهمون دلهای کوچیکتون باشه
جالب اینجا بود که وقتی خسته شدن و اومدن پیشمون دیگه سمت کیک نرفتن
پارسا خان مامان که از کیک بازی دست کشیده
ودقایقی بعد هم مهدی یار عشق عمه
لذتی داشت خوردن کیکی که باعث شادمانی و لبخند عزیزترین های خانه ی مان شده بود
پی نوشت:ممنونم از ایده ی زینب عزیزم خیلی خوش گذشتامیدوارم ماهان خان رو هم به سلامتی ماه آینده توآغوش پرمهرش بغل کنه و یه خستگی اساسی از تنش در بره
پی نوشت 2:پست اختصاصی تولد زیباترین هدیه خدا خیلی زود تو راههنمیخواستم دل نوشته هام و رخدادهای این یکسالمون را با این پست قاطی کنم اینه که گذاشتم برای پست بعدی 14 اذر ماه
پی نوشت 3:این قالب منو یاد کتاب شازده کوچولو میندازه و یه انرژی خوبی بهم میده
تا بععععععععععععععد
بعداًنوشت :قالب شازده کوچولو رو خیلی دوست داشتم ولی چون خیلی تیره بود بعد از یکی دوروز عوضش کردم