پارسا خان دندان در می آورند
سلام و صد سلام به همه دوستان خوب و مهربونمون
ما هم خوبیم و سرمان این چند روز حسابی شلوغ بود تازه دیروز برای پارسا لباس پاییزه خریدیمو بچم تا الان برای رهایی از سرمای ملایم پاییزی تلفیقی از لباسهای تابستانی و بهاره اش را باهم میپوشید
اینم یه نمونش
و
واماااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
بالاخره دندانهای پارسا قدوم اجلاس میفرمایند
ومن از دیدن این مروارید ها بسی کیفوررررررررررررم
مامانم دیروز جوانه ی دندانهای پارسا رو دیدن و من هربار که به پارسا غذا میدم با ذوق به صدای برخورد قاشق و دندان گوش میدم
و چون دندانهای دوست داشتنی تازه در حال در آمدن هستن فعلاًعکسی موجود نمی باشد ،گفتم برای اینکه خیلی هم پستمان از عکس خالی نباشه مراسم ر .ق.ا.صی پارسا رابرایتان بذارم(جالب اینجاست که پسرم همزمان میخواند و می . ر.ق صد)
شروع خواندن و ................
نااااااااااای نااااااااای نانای ناااااااااای
و
ولبخند رضایت از هنرنمایی
واینروزها ما یک پارسای بی نهایت شیطان و بازیگوش داریم که از کتاب خواندن و بازی با پازل و کلاً واساساً با هر آموزشی میانه ای ندارد و ثانیه ای بیشتر برای این امورات وقت نمیگذارد و من هم اصراری بر پایبند کردنش نمیکنم تا ببینیم کی پسرمان دوباره به آغوش علم و دانش اندوزی برمیگردد
فکر میکنم اینروزها لانه ی کلاغها با هشت تا جوجه از خانه ی ما بی سرو صداتر است در خانه ی ما پارسا چنان جیغهای بنفشی میکشد که آدم را تا مرز دیوانگی هدایت میکند و جالب اینجاست که خودشان بسیار مشعوف میشوند واز کارشان هم راضی راضیند ،واقعاً جیغهایش قابل تحمل نیست خداکنه که زودتر از این جیغ کشیدنها دست بردارد
ماشینش رو بر میداریم هلش میدهیم و با هم چهاردست و پا مسابقه میدهیم که ببینیم کی زودتر میرسه به ماشین و همیشه من برنده میشوم البته گاهی هم جوانمردی میکنیم و میگذارم تا پارسا هم طعم پیروزی رو بچشه و جالب اینجاست که اگه بیشتر از دو-سه بار من ببرم چنان جیغی سرم میکشد که من درجا میخکوب میشم و میذارم تا پارسا ببرهخدا بداد من برسد با این جیغهای بنفففففففففففففففففش
تازگیها با واکرش تا جایی که یک نشیمنگاه راحت پیداکند بیشتر راه نمی رود(اون از کتابخوانیش این هم از راه رفتنش) و تا به صندلی یا کامیونش میرسدبا جیغ دلنشینی از من میخواهد که روی اونها بشونمش و بعدش هم مطابق میل شازده هرکدوم از اسباب بازیهای رونده اش رو که بخواد براش روشن میکنم و پسرک شروع به تماشا میکند و خداییش باید بگم برای چند دقیقه ای خانه ی مان از دست جیغها و شیطنتهایش آرامش دارد تا اینکه جناب خسته میشوند و دوباره.......................
فدای اون خنده ی ناااااااااااااازت بشم من
و
و اندر احوالات یک مامان دندان ندیده اینکه امروز یه کیک کوچولو پختیم به مناسبت دندان در آوردن پارسا با مامان و خاله ساره و زندایی و دایی و مهدیار و دوستمان و دخترهایش(بابایی سر کار بودن) برای پارسا یه جشن کوچولو گرفتیم تا انشاالله دوشنبه -سه شنبه هفته ی اینده برایش آش دندونی بپزیم و جشنمان را تکمیل کنیم
خدایا ممنون از بابت تمام نعمتهایی که به من عنایت کردی ،از بابت تندرستی و شادمانی که به خانواده کوچک ما ارزانی داشتی و بی نهایت بدرگاهت شاکرم بخاطر داشتن پارسای عزیزم که هرروز با تمام وجودم در خانه ای که نفسهایش را جاری میکند نفس میکشم و با هر خنده اش تمام وجودم لبریز از انرزی و سپاس از تو میگردد
تابعدددددددددددددددددددد